top of page
Vintage Typewriter

دیالکتیک صدای مشترک
بررسی دفتر حروف سربی

این گفت‌وگو به بررسی جایگاه فرهنگ، ادبیات، زبان و مهاجرت از منظر نظریه‌پردازانی چون ژیژک، لاکان، آدورنو، فوکو، سعید، باتلر، باختین و دیگران می‌پردازد. مصاحبه با نگاهی انتقادی، ادبیات را به‌عنوان بازتابی از تنش‌های ناخودآگاه فردی و اجتماعی، ابزار مقاومت در برابر سلطه‌های ایدئولوژیک، و فضای گفت‌وگویی برای بیان صداهای حاشیه‌ای تحلیل می‌کند. همچنین نقش رسانه‌ها، تجربه‌ی زیسته مهاجران، تحولات شعر معاصر، ویژگی‌های بیانی زبان، و چالش‌های فردیت و جمع‌گرایی در ادبیات امروز بررسی شده است. این متن بین دیدگاه نظری و تجربه شخصی نویسنده پیوندی زنده برقرار می‌کند و به اهمیت ایجاد ساختارهای پشتیبان  برای ادبیات مهاجرت تاکید دارد. این گفت‌وگو نخستین‌بار در ماهنامه فرهنگی ادبی سخن منتشر شده  است. سال دهم / شماره ۱۰۰ / بهمن‌ماه سال ۱۴۰۳ خورشیدی

حروف سربی.png

توضیح درباره‌ی دفتر حروف سربی (مجموعه شعر مشترک بهار الماسی و رضا روزبهانی) / تهران. نشر داستان. چاپ اول ۱۳۹۵

  1. این مجموعه شامل چهار بخش است و هر بخش ویژگی‌های بیانی خاص خود را دارد که با وضعیت‌های معنادار کتاب مرتبط است.

هم‌سرایه نام بخش نخست است که درباره اهمیت هم‌سرایی در هم‌اندیشی سلوک گفتاری و نگاه هم‌سرا با ذکر تاریخچه این مهم اندیشی در فردیت اشتراکی نشانه‌شناسی امر بدیع دارد. نویسندگان این بخش که هر دو سراینده این دفتر هستند، علت چنین رویکرد مهم پنداری را در توجه به شرایط هم‌زبانی و هم‌سخنی نیکو و علمی پرداخت کرده‌اند که خود نگرشی تازه و بدیع در امر مکتوب به امر واقع خوانده می‌شود.

بخش دوم سروده‌های بانو الماسی است با نام سایه سروی دریدایی و بخش سوم هم‌سرایی‌های بانو الماسی با بزرگمهر روزبهانی است به نام حروف سربی و بخش چهارم سروده‌های بزرگمهر روزبهانی به نام تصویر گمشده ملال. این مجموعه تفاوت عمده‌ای دارد که در دو مشخصه‌ی آن قابل مشاهده است: نخست اینکه پیشگفتار علمی-پژوهشی مهمی دارد و دوم اینکه در کنار بخش هم‌سرایی‌ها، هر دو سراینده گزیده‌هایی از جهان سروده‌های خود را در استقلال کاری ارائه کرده‌اند که خود جای تامل و کمال دارد

 فرهنگ و جایگاه بینشی‌ـ‌اجتماعی آن را چگونه به بررسی و شناخت ببریم در این جهان چندپاره‌ی ذهنی انسان مدرن؟

اسلاوی ژیژک در بخش «سمپتوم» کتاب «عینیت ایدئولوژی» (ترجمه‌ی علی بهروزی) برای بررسی و درک فرهنگ و جایگاه ادراکی‌ـ‌اجتماعی آن چارچوب جذابی ارائه می‌دهد. ژیژک استدلال می‌کند که فرهنگ، مانند یک «عارضه» یا «سمپتوم»، درست مکانی است که تناقض‌ها و تنش‌های زیرساختی فاش می‌شوند..

«عارضه»ای که ژیژک به آن اشاره می‌کند، ریشه در تعریف مارکس دارد که «سمپتوم» را تجلی بیرونی تناقض‌های پنهان در ساختارهای اجتماعی، به‌ویژه در نظام سرمایه‌داری، معرفی می‌کند. مارکس این مفهوم را در فتیشیسم یا بت‌وارگی کالا تبیین کرد؛ در نظام سرمایه‌داری، ارزش کالا اشتباها یک ویژگی ذاتی تصور می‌شود، در حالی که در واقع نمایانگر ارزش کار انسانی و مناسبات اجتماعی است. لاکان این مفهوم را به حوزه‌ی روان‌کاوی برد و «عارضه» را نمود تنش‌های ناخودآگاه فردی و جمعی بازتعریف کرد. یعنی پیام ناخودآگاهی که در قالب‌های نمادین ظاهر می‌شود و تعارض‌های سرکوب‌شده را فاش می‌کند. در نظریه‌ی لاکان، عارضه بخشی از ساختار روانی فرد است که به‌طور مستقیم به روابط او با زبان، نمادها و نظم اجتماعی مرتبط است.
و اما فرهنگ: ژیژک مفهوم «عارضه» را خیلی ظریف به گسست اجتماعی جامعه‌ی مدرن پیوند می‌دهد. در جامعه‌ی مدرن، نظم اجتماعی به‌طور فزاینده‌ای دچار شکاف و گسست شده است، و این تجزیه در لایه‌های فرهنگی و ادبیات به‌وضوح نمایان می‌شود. ژیژک معتقد است که عارضه‌های فرهنگی در این تجزیه نقش کلیدی دارند؛ چون از یک سو، سعی در پنهان‌سازی تناقض‌ها و شکاف‌های اجتماعی دارند و از سوی دیگر، همین تناقض‌ها را ناخواسته آشکار می‌کنند. به‌عنوان مثال، یک رمان که در ظاهر داستانی سرگرم‌کننده ارائه می‌دهد، در بطن خود می‌تواند تضادهای ناشی از ازهم‌گسیختگی هویتی، طبقاتی یا جنسیتی را نشان دهد. این ویژگی به‌خصوص در جوامع مدرن که ارزش‌ها و هنجارهای یکپارچه‌ی سنتی را از دست داده‌اند، بیشتر به کار می‌آید. از منظر ژیژک، در جامعه‌ی مدرن، این گسست‌ها تنها در سطح فردی یا اجتماعی باقی نمی‌مانند، بلکه به لایه‌های ناخودآگاه هم نفوذ می‌کنند. افراد در مواجهه با این گسستگی، از طریق فرهنگ، لذتی ناخودآگاه تجربه می‌کنند، که نه تنها فرد را به ایدئولوژی‌های موجود پیوند می‌دهد، بلکه نوعی رابطه‌ی دوگانه ایجاد می‌کند؛ هم انتقاد از گسست‌های جامعه و هم تسلیم به آن‌ها.

بنابراین از دید من فرهنگ مناسب‌ترین دریچه برای واکاوی جامعه‌ی مدرن است. چون در جهانی که به هزار و یک دلیل، از جمله ظهور رسانه‌های دیجیتال و اینترنت، تأثیر پلتفرم‌هایی مانند اینستاگرام، پیشرفت‌های سریع فناوری و جهانی‌شدن، دچار چندپارگی شده، فرهنگ راهی برای درک بهتر این گسست‌ها و بررسی عمیق‌تر تنش‌های ساختاری جامعه باز می‌کند

 فرهنگ و جایگاه بینشی‌ـ‌اجتماعی آن را چگونه به بررسی و شناخت ببریم در این جهان چندپاره‌ی ذهنی انسان مدرن؟

اسلاوی ژیژک در بخش «سمپتوم» کتاب «عینیت ایدئولوژی» (ترجمه‌ی علی بهروزی) برای بررسی و درک فرهنگ و جایگاه ادراکی‌ـ‌اجتماعی آن چارچوب جذابی ارائه می‌دهد. ژیژک استدلال می‌کند که فرهنگ، مانند یک «عارضه» یا «سمپتوم»، درست مکانی است که تناقض‌ها و تنش‌های زیرساختی فاش می‌شوند..

«عارضه»ای که ژیژک به آن اشاره می‌کند، ریشه در تعریف مارکس دارد که «سمپتوم» را تجلی بیرونی تناقض‌های پنهان در ساختارهای اجتماعی، به‌ویژه در نظام سرمایه‌داری، معرفی می‌کند. مارکس این مفهوم را در فتیشیسم یا بت‌وارگی کالا تبیین کرد؛ در نظام سرمایه‌داری، ارزش کالا اشتباها یک ویژگی ذاتی تصور می‌شود، در حالی که در واقع نمایانگر ارزش کار انسانی و مناسبات اجتماعی است. لاکان این مفهوم را به حوزه‌ی روان‌کاوی برد و «عارضه» را نمود تنش‌های ناخودآگاه فردی و جمعی بازتعریف کرد. یعنی پیام ناخودآگاهی که در قالب‌های نمادین ظاهر می‌شود و تعارض‌های سرکوب‌شده را فاش می‌کند. در نظریه‌ی لاکان، عارضه بخشی از ساختار روانی فرد است که به‌طور مستقیم به روابط او با زبان، نمادها و نظم اجتماعی مرتبط است.
و اما فرهنگ: ژیژک مفهوم «عارضه» را خیلی ظریف به گسست اجتماعی جامعه‌ی مدرن پیوند می‌دهد. در جامعه‌ی مدرن، نظم اجتماعی به‌طور فزاینده‌ای دچار شکاف و گسست شده است، و این تجزیه در لایه‌های فرهنگی و ادبیات به‌وضوح نمایان می‌شود. ژیژک معتقد است که عارضه‌های فرهنگی در این تجزیه نقش کلیدی دارند؛ چون از یک سو، سعی در پنهان‌سازی تناقض‌ها و شکاف‌های اجتماعی دارند و از سوی دیگر، همین تناقض‌ها را ناخواسته آشکار می‌کنند. به‌عنوان مثال، یک رمان که در ظاهر داستانی سرگرم‌کننده ارائه می‌دهد، در بطن خود می‌تواند تضادهای ناشی از ازهم‌گسیختگی هویتی، طبقاتی یا جنسیتی را نشان دهد. این ویژگی به‌خصوص در جوامع مدرن که ارزش‌ها و هنجارهای یکپارچه‌ی سنتی را از دست داده‌اند، بیشتر به کار می‌آید. از منظر ژیژک، در جامعه‌ی مدرن، این گسست‌ها تنها در سطح فردی یا اجتماعی باقی نمی‌مانند، بلکه به لایه‌های ناخودآگاه هم نفوذ می‌کنند. افراد در مواجهه با این گسستگی، از طریق فرهنگ، لذتی ناخودآگاه تجربه می‌کنند، که نه تنها فرد را به ایدئولوژی‌های موجود پیوند می‌دهد، بلکه نوعی رابطه‌ی دوگانه ایجاد می‌کند؛ هم انتقاد از گسست‌های جامعه و هم تسلیم به آن‌ها.

بنابراین از دید من فرهنگ مناسب‌ترین دریچه برای واکاوی جامعه‌ی مدرن است. چون در جهانی که به هزار و یک دلیل، از جمله ظهور رسانه‌های دیجیتال و اینترنت، تأثیر پلتفرم‌هایی مانند اینستاگرام، پیشرفت‌های سریع فناوری و جهانی‌شدن، دچار چندپارگی شده، فرهنگ راهی برای درک بهتر این گسست‌ها و بررسی عمیق‌تر تنش‌های ساختاری جامعه باز می‌کند

اهمیت ادبیات در بازتاب زندگی اجتماعی انسان در چیست؟​

همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم، لاکان فرهنگ و به تبع آن ادبیات را عرصه‌ای برای بروز تنش‌های ناخودآگاه در افراد و جامعه می‌داند، جایی که تناقض‌های سرکوب‌شده از طریق زبان نمادین نمایان می‌شوند. از این منظر، ادبیات به‌عنوان آینه‌ای عمل می‌کند که روان انسان و ساختارهای اجتماعی را بازتاب می‌دهد و پیچیدگی‌ها و مناسبات پنهان را آشکار می‌کند.

اما زندگی اجتماعی انسان ابعاد متنوعی دارد که می‌توان از دیدگاه‌های گوناگون به آن نگریست. آدورنو در کتاب «نظریه زیبایی‌شناسی» نقش ادبیات در بازتاب این ابعاد را از منظر مفهوم «استقلال زیبایی‌شناختی» بررسی می‌کند. به باور او، این استقلال به ادبیات امکان می‌دهد بدون وابستگی به نیروهای خارجی، مانند اهداف سیاسی، فشارهای بازارو غیره، موجودیت یابد و از طریق مضامین، ساختار و فرم خود تناقض‌های اجتماعی را به چالش بکشد..

البته دستیابی به این استقلال زیبایی‌شناختی به‌شدت تحت تأثیر توازن قدرت قرار دارد که نحوه دسترسی، دیده‌شدن و آزادی بیان ادبی را رقم می‌زنند. در ایران که بازار ادبیات تحت کنترل شدید سانسور و مداخله دولتی قرار دارد، تفکر مستقل بسیار محدود است. حتی در بازارهای مستقل، رسانه‌های اجتماعی با اولویت‌دهی به لایک‌ها و تعداد فالوورها، اغلب محبوبیت مولف را بر عمق اثر ترجیح می‌دهند. در نتیجه، نویسندگانی که در مناطق حاشیه‌ای با دسترسی محدود به اینترنت زندگی می‌کنند یا نویسندگان دیاسپورا که از ارتباطات ارگانیک با فضاهای ادبی ایران محروم‌اند، از قضا ممکن است از استقلال بیشتری برخوردار باشند، اما در عین حال، کمتر دیده شوند.

که این خود نمایانگر تأثیر مناسبات قدرت در جامعه است که میشل فوکو به‌طور عمیق‌تری به آن پرداخته است. فوکو از قدرت به‌عنوان عاملی صحبت می‌کند که در قالب گفتار و نهادها در جامعه نفوذ کرده و تعیین می‌کند که کدام روایت‌ها شنیده شوند و کدام نه. اینجاست که رجوع به ادبیات غیررسمی اهمیت پیدا می‌کند: نامه‌ها، خاطرات، دست‌نوشته‌ها. برای مثال، علیرضا روشن، شاعر و پژوهشگر ساکن آلمان، با استناد به مکاتبات، پاورقی‌ها و دست‌نوشته‌های موجود از دوران مشروطه، تحلیلی از رابطه جامعه آن دوره با مذهب ارائه می‌دهد که به‌طور قابل‌توجهی با روایات رسمی متفاوت است. پس، صداهای حذف‌شده در برابر روایت‌های غالب از آن رو که فضایی برای بازنمایی‌های اصیل و بی‌واسطه می‌سازند نباید از دایره‌ی ادبیات کنار گذاشته شوند. ادوارد سعید در کتاب «شرق‌شناسی» در این رابطه می‌گوید که ادبیات به‌طور تاریخی از طریق ایجاد کلیشه‌های تقلیل‌گرایانه از «دیگری»، توازن‌های قدرت را تقویت کرده استاو معتقد است که ادبیات توانایی به چالش کشیدن این روایت‌ها را دارد و می‌تواند با افشای سوگیری‌ها و ایجاد فضایی برای بازنمایی‌های واقعی، صداهای حاشیه‌ای را تقویت کند. 

امیر کلان، نویسنده، مترجم، و پژوهشگر ایرانی-کانادایی که افتخار همکاری با او را داشته‌ام، این دیدگاه سعید را در ارتباط با ادبیات زبان‌های ایرانی به‌طور عملی به کار گرفته است. کلان با به چالش کشیدن کلیشه‌هایی که از طریق چارچوب‌های شرق‌شناسی تحمیل می‌شوند، به گردآوری و بازنمایی تجربیات نویسندگان ایرانی مهاجر و دیاسپورا پرداخته است. این تلاش نه تنها نقدی عمیق بر روایت‌های غالب در ادبیات ایران (چه در داخل و چه در غرب) به شمار می‌آید، بلکه گامی مؤثر در جهت بازسازی و گسترش دامنه‌ی سنت‌های ادبی در زبان‌های ایرانی است. او با تأکید بر داستان‌های فراموش‌شده و دیدگاه‌های حاشیه‌ای که پیش‌تر از متن اصلی کنار گذاشته شده بودند، به احیای این صداها و گسترش مرزهای ادبیات زبان‌های ایرانی کمک می‌کند.

همچنین، رضا براهنی، نویسنده، شاعر، منتقد ادبی، و مترجم برجسته ایرانی-کانادایی، با بهره‌گیری از دیدگاه‌های ادوارد سعید، نه‌تنها روایت‌های شرق‌شناسانه غربی را نقد کرده، بلکه هژمونی‌های داخلی را نیز به چالش کشیده است. او در کتاب «اژدهای هفت‌سر» بازنمایی‌های تقلیل‌یافته از فرهنگ ایرانی را تحلیل می‌کند و صداهای حاشیه‌نشین را تقویت می‌کند، نشان می‌دهد که چگونه ادبیات می‌تواند با کلیشه‌ها مبارزه کرده و هویت‌ها را تقویت کند.

یکی دیگر از عوامل مهم در شکل‌دهی به زندگی اجتماعی انسان، قطعا هویت اوست. جودیت باتلر در نظریه «پرفورماتیویته» یا اجراگری توضیح می‌دهد که چگونه هنجارهای اجتماعی هویت‌ها را می‌سازند و ادبیات با نمایش شخصیت‌هایی که از این هنجارها تبعیت یا سرپیچی می‌کنند، این ساختارها را یا به چالش می‌کشد یا تقویت می‌کند. به‌عنوان مثال، اشعار فروغ فرخزاد با به چالش کشیدن کلیشه‌های مرسوم درباره زنان، همچون نجابت، فداکاری، تسلیم و انفعال، آنان را به‌عنوان افرادی مستقل و چندبعدی به تصویر کشید.

یکی دیگر از عوامل مهم، روابط اجتماعی است که میخائیل باختین آن را از دریچه مفاهیم گفت‌وگویی و هترولوگوسیا مورد بررسی قرار می‌دهد. باختین با تمرکز بر تنوع صداها و دیدگاه‌ها در متون ادبی نشان می‌دهد که ادبیات بستری برای گفت‌وگو و تلاقی ایدئولوژی‌ها و جهان‌بینی‌های گوناگون فراهم می‌کند. محمود خوش‌چهره، پژوهشگر ادبی ایرانی-کانادایی و استاد من، با استناد به نظریات باختین، شعر نیما یوشیج را به‌عنوان فضایی گفت‌وگومند تحلیل می‌کند، جایی که فرم‌های سنتی ادبیات فارسی با نوآوری‌های مدرنیستی تعامل دارند. با استفاده از مفهوم معماریت باختین، خوش‌چهره نشان می‌دهد که چگونه ساختارهای شعری نیما تحولات فرهنگی و تاریخی ایران قرن بیستم را بازتاب می‌دهند.

در یک کلام، ادبیات به‌عنوان بازتابی از جامعه، می‌تواند تنش‌های پنهان را آشکار کند، ساختارهای قدرت را نقد کند، روابط اجتماعی را به‌عنوان بستری برای تعامل و تضاد تحلیل کند و صداهای حاشیه را تقویت کند

ویژگی‌های بیانی زبان در کارکردهای ادبی چگونه ارزیابی می‌شوند و نقش زبان را چگونه می‌بینید؟

از دید من، ویژگی‌های بیانی زبان در ادبیات را باید در تعامل زنده و پویا میان صدا، بافت فرهنگی و تفسیر شخصی جست، تعاملی که به زبان امکان می‌دهد فراتر از انتقال صرف معنا، تجربه‌ای عمیق و چندلایه برای مخاطب ایجاد کند. زبان در لایه‌های مختلفی عمل می‌کند و از طریق ترکیب ریتم، ساختار و نمادها، نقشی بنیادین در ایجاد ارتباطی عمیق میان متن و مخاطب ایفا می‌کند. این ویژگی‌ها نه‌تنها ابزار انتقال معنا، بلکه بستری برای برانگیختن احساسات، ایجاد موسیقی‌ و بازتاب ارزش‌های فرهنگی هستند که در نهایت تجربه‌ای منحصربه‌فرد برای خواننده رقم می‌زنند.
برای من، ویژگی‌های بیانی زبان— مانند واج‌ها، واکه‌ها، مکث‌ها، ضرب‌آهنگ‌ها و غیره— نقشی محوری در تجربه‌ی خواندن شعر دارد. این عناصر لحن احساسی اثر را تعیین می‌کنند و اغلب پیش از درک کامل معنا، چیزی القا می‌کنند که فرای معنا است. رومن یاکوبسن الگوهای صوتی مثل قافیه، ریتم و واج‌آرایی را صرفاً تزئینی نمی‌داند، بلکه باور دارد که این‌ها بخشی جدایی‌ناپذیر از تأثیر عاطفی و ذهنی یک اثر ادبی هستند. این درست همان نقطه عطفی است که شعر شاملو رقم زد: درک عمیق از آواهای زبان فارسی و بهره‌گیری هنرمندانه از موسیقی ذاتی کلام در شعر سپید.
براهنی این تجربه‌ی شنیداری را با نظریه «زبانیات» گسترش داد و اصلا زبان را محورشعر خود قرار داد. او ویژگی‌های صوتی کلمات، مثل صداها، ریتم‌ها و وقفه‌ها، را اغلب به مراتب عمیق‌تر از معنای صریح تجربه احساسی و روانی می‌دانست و باور داشت که شعر با موسیقی زبان آغاز می‌شود و ترتیب صداها و سکوت‌ها می‌تواند پیش از آنکه معنا به‌طور کامل فهمیده شود، احساسات و تصاویر را برانگیزد. همان‌طور که احتمالا در شعر من مشخص است من عمیقا اینجا با او هم‌نظرم. از نظر او، تمرکز بر جنبه‌های آوایی و ریتمیک زبان به شاعران اجازه می‌دهد تا از اشکال و ساختارهای سنتی رهایی یابند و آثاری خلق کنند که در سطحی عمیق‌تر و غریزی‌تر با خواننده ارتباط برقرار کنند. مثل شعر زبان در غرب، براهنی رابطه بین صدا و معنا را سیال و پویا می‌دانست و هر شعر را به تعاملی پیچیده از شنیداری و فکری می‌دید..

اما من در عین حال عمیقا به ضرورت فضای تفسیر فردی در اثر باور دارم. از نظر من ارزش واقعی یک اثر ادبی در بسط پذیری آن است. ژاک دریدا بر سیالیت ذاتی زبان تأکید داشت و معتقد بود که معنا ثابت نیست، بلکه از طریق تعامل پویا میان متن، نویسنده و خواننده پدیدار می‌شود. بنابر این، درست است که ناخودآگاه شاعر بر صداها و ساختارهای زبان تأثیر می‌گذارد، اما پیش‌زمینه فرهنگی و تجربیات شخصی خواننده در نهایت شکل‌دهنده نحوه تفسیر این عناصر هستند.
در یک فرهنگ مشترک، صداها و نمادهای خاص معانی تثبیت‌شده‌ای دارند که تا حدی برای ‌شاعر و خواننده مشترک است. مثالا، ریتم‌ها یا تکرار واج‌های مشخص ممکن است حس شادی یا اندوه را برانگیزد و متن را به ناخودآگاه جمعی یک جامعه پیوند می‌دهند. نظریه نشانه‌شناسی سوسور دقیقا توضیح می‌دهد که چگونه زبان مثل یک سیستم نشانه‌ای عمل می‌کند که در آن معنا از رابطه بین دال (صدا یا نماد) و مدلول (مفهوم) ناشی می‌شود.
شعر احمدرضا احمدی نمونه‌ی بارز این اتفاق است. استفاده او از تصاویر سورئال و انتزاعی، خوانندگان را دعوت می‌کند تا تخیل خود را به کار گیرند و در فضایی نوستالژیک و سانتیمانتال به موضوعات هستی‌شناسانه بپردازند. ریتم و صدای روان او عمق عاطفی متن را تقویت می‌کند و لایه‌های نمادین و فرهنگیِ اغلب گسسته‌ی او را پیوسته‌تر جلوه می‌دهد.
به همین دلیل است که من معتقدم شعر را نمی‌توان واقعاً ترجمه کرد. وقتی زبان از بافت فرهنگی خود جدا می‌شود، تمام عناصر آوایی و اشارات فرهنگی خود را از دست می‌دهد. اگرچه شعر بدون این ‌جوانب هم ممکن است همچنان جذابیت مفهومی و احساسی داشته باشند، اما بدون بعد زبان و چارچوب‌های فرهنگی و تاریخی که به آن‌ها معنا می‌بخشند، بسیاری از عمق تفسیری آن حذف می‌شود.
یکی دیگر از جنبه‌های مهم ویژگی‌های بیانی در ادبیات که هنوز به آن نپرداخته‌ام، فرم و ارتباط عمیق آن با بافت فرهنگی و تفسیر فردی است. کامیل پاگلیا، نویسنده و منتقد فرهنگی آمریکایی، با الهام از دوگانه‌ی آپولو و دیونوس نیچه دیدگاهی جذاب برای درک تاثیر فرهنگ بر فرم ارائه می‌دهد. پاگلیا استدلال می‌کند که سنت‌های ادبی شرقی اغلب ماهیت چرخه‌ای (دیونوسی) دارند و که نوزایی، درهم‌تنیدگی و یگانگی طبیعت را تداعی می‌کند. اما سنت‌های غربی یک ساختار خطی را دنبال می‌کنند که در نقطه‌ای به اوج می‌رسد و بعد دوباره فرود می‌آید. پاگلیا این ساختار را بازتابی از فرهنگی منظم، مبتنی بر علیت و فردگرایی در غرب می‌داند. تحلیل دیدگاه او درباره‌ی ادبیات شرق و تطبیق آن با قالب‌های شعر سنتی فارسی جای بحثی گسترده دارد که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست. تنها به این اشاره بسنده می‌کنم که سیر تحول شعر سنتی فارسی به شعر نیمایی، که به ساختارهای غربی نزدیک‌تر است، هم‌زمان با ظهور مدرنیسم در ایران شکل گرفت و در طول زمان، به‌تناسب پذیرش مدرنیسم در جامعه، محبوبیت بیشتری یافت.
با ورود مدرنیسم به ایران، آثار فرهنگی ما با جریان‌های فکری و هنری غرب هم‌سو شد. به عنوان مثال اشعار فروغ با جنبش‌های فکری و هنری غرب در اواسط قرن بیستم هم‌راستا بود. جنبش‌هایی مانند اگزیستانسیالیسم (دهه ۱۹۴۰–دهه ۱۹۶۰)، شعر اعترافی (دهه ۱۹۵۰–دهه ۱۹۷۰)، و سینمای مدرنیستی (دهه ۱۹۵۰–دهه ۱۹۶۰) و همچنین آثار شخصیت‌هایی مانند سیلویا پلات و آلبر کامو نه تنها فضای فرهنگی فروغ را که ویژگی‌های بیانی او را تحت تاثیر قرار داد. فروغ این جنبش‌ها را درونی کرد و با پیوند به تجربه زیسته‌‌ی خود به‌عنوان زنی که با محدودیت‌های جامعه‌ای به‌شدت پدرسالار و مذهبی دست‌وپنجه نرم می‌کرد بومی کرد.
همچنین، شعر حجم یدالله رویایی تحت تأثیر جنبش‌هایی چون اکسپرسیونیسم انتزاعی (دهه ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰)، اسپیشیالیسم و فضامحوری در شعر و هنرهای تجسمی (دهه ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰)، و شعر دیداری (دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰) شکل گرفت. علاوه بر این، آثار مدرنیست‌های برجسته غربی همچون تی.اس. الیوت و ازرا پاوند هم در شکل‌گیری این جریان شعری نقش مهمی داشت. مهدی گنجوی، پژوهشگر و منتقد ادبی ایرانی-کانادایی، عناصر زبانی چندلایه، تصاویر انتزاعی و فرم‌های غیرخطی رویایی را تلاشی برای به تصویر کشیدن یک جهان چندپاره و پراکنده می‌داند که خواننده را به تفاسیر شخصی دعوت کند.
بنابراین، از نگاه من ویژگی‌های بیانی زبان در ادبیات واسطه‌ای مهم برای بازتاب و درک بافت فرهنگی، تجربه فردی و تحولات اجتماعی-سیاسی است

 سروده در وضعیت‌شناسی جهانی‌اش چگونه است و سیر تکوینی‌اش در چیست؟

باید اعتراف کنم که هنوز نمی‌توانم با قاطعیت بگویم نسبت به وضعیت کنونی شعر خوشبین هستم یا بدبین. دنیایی که در آن شعر را «مصرف» و «عرضه» می‌کنم، به ‌سرعت در حال دگرگونی و تحول پیوسته است. جنبه‌هایی از وضعیت کنونی برای من نگران‌کننده است، به‌ویژه تأثیر شبکه‌های اجتماعی بر شعر، به‌خصوص شعر اینستاگرامی، که اغلب به‌منظور مصرف سریع و سطحی ساده‌ شده و بیشتر به جملات پشت کامیون می‌ماند. لذت خواندن شعر در آرامش و غرق شدن در آن برای کشف و سیر، جای خود را به نگاه گذرا داده، که اغلب یا به عکس همراه شعر معطوف است و یا به شهرت شاعر. البته، این روند تنها به شعر محدود نمی‌شود؛ بلکه عملا شبکه‌های اجتماعی تمامی فرم‌های ادبی را تغییر داده‌اند.
مثلا بخصوص در غرب اجرا خیلی محبوبیت پیدا کرده که با توجه به علاقه‌ی من به موسیقی شعر قائدتا باید مثبت باشد. اما متاسفانه باز هم بخاطر الگوی کاپیتالیستی «مصرف» و «عرضه» اغلب این اشعار بیشتر شبیه شعار و یا مانیفست سیاسی هستند تا شعر، و فرصتی برای تخیل و تعامل مخاطب فراهم نمی‌کنند.
با این وجود، جهانی‌شدن و پیشرفت‌های تکنولوژیکی برای شعر اتفاق‌های مثبتی را هم رقم زده است. به عنوان کسی که شعر را به دو زبان فارسی و انگلیسی می‌خواند، دسترسی به منابع آنلاین و ابزارهای هوش مصنوعی باعث شده که درک ارجاعات فرهنگی و تاریخی در شعر‌ها برای من بسیار آسان‌تر شود و فاصله‌هایی را که ممکن بود مانع از درک بهتر شعر شود، تا حدی پر کند. این دسترسی، تعامل عمیق‌تری با سنت‌های ادبی جهانی ایجاد می‌کند و عملا دامنه تعامل من را با شعر معاصر جهان گسترش ‌داده است.
یکی دیگر از جنبه‌های جالب پیشرفت تکنولوژی، نقش هوش مصنوعی در برجسته کردن این واقعیت است که بسیاری از آثاری که شبیه شعر به نظر می‌رسند، در واقع شعر نیستند. اگر متنی بتواند توسط هوش مصنوعی تولید شود، نمی‌توان آن را شعر واقعی دانست، زیرا هوش مصنوعی صرفاً آنچه را که دیگران پیش‌تر خلق کرده‌اند، بازتولید می‌کند. هوش مصنوعی اغلب کلیشه‌ها، عبارات پیش‌بینی‌پذیر و الگوهای مرسوم را بدون نوآوری واقعی بازتولید می‌کند، که این شباهت زیادی به ضعف بسیاری از اشعار امروز دارد. آثاری که فقط زبان، فرم، حس یا اندیشه را نشخوار میکنند اما به‌طرز عجیبی محبوبیت تجاری دارند.

فیلسوفانی مانند جارون لَنیِر، که بر محدودیت هوش مصنوعی در بازتولید خلاقیت انسانی تأکید دارند، استدلال می‌کنند که هوش مصنوعی فاقد ظرفیت «اصالت» واقعی است، زیرا تنها به داده‌های موجود متکی است و نمی‌تواند ایده‌ها یا بینش‌های نوآورانه ایجاد کند. به این معنا، هوش مصنوعی به طور غیرمستقیم به ابزاری برای تمایز میان شعر قوی و نوآور از آثار سطحی تبدیل شده است، زیرا به وضوح نشان می‌دهد که زبان چگونه می‌تواند در صورت تقلید صرف از فرم‌های گذشته، بدون ارائه چیزی نوین، به رکود برسد. اگرچه ممکن است هوش مصنوعی در آینده به تولید آثار ادبی پیچیده‌تر و خلاقانه‌تر برسد، محدودیت‌های فعلی آن اهمیت خلاقیت و نوآوری در خلق هنری را پررنگ‌تر می‌کند.

سیر تکوینی شعر در آینده به احتمال زیاد به نحوه تعامل با تنش‌های میان عرضه و تقاضای بازار، پیشرفت فناوری‌های نوین، و رویارویی فرهنگی هر جامعه با تحولات شعر بستگی خواهد داشت. من فقط امیدوارم که در این مسیر، عمق و اصالت ادبی همچنان به‌عنوان ستون اصلی شعر جایگاه خود را حفظ کند.

نقش نقد را در کدام مؤلفه‌ها باید جستجو کرد؟


پاسخ به این پرسش، هم به دریچه‌ای بستگی دارد که نقد از آن منظر صورت‌بندی می‌شود و هم به حوزه‌ای که نقد آن‌جا به کار می‌رود. نقد، مثل آینه‌ای است که خوبی‌ها و کاستی‌های سیستم‌، ایده‌، اثر یا هر چیز دیگر را بازتاب می‌دهد تا بستری برای تغییر و بازاندیشی فراهم کند.
اما اینکه نقد در چه چارچوبی صورت‌بندی می‌شود، نقش و جهت‌گیری آن را مشخص می‌کند. مثالا، منظر فرهنگی به بررسی هنجارها و ارزش‌های اجتماعی می‌پردازد. نظریه‌های انتقادی، ساختارهای قدرت و نابرابری‌های سیستمی را به چالش می‌کشند. منظر روان‌کاوی انگیزه‌های ناخودآگاه را تحلیل می‌کند. منظر تقاطعی درک ما را از هم‌پوشانی ستم‌ در تجربه‌های زیسته انسانی عمیق‌ می‌کند. و...بسته به اینکه این نظریه‌ها و چارچوب‌ها در کجا به کار گرفته ‌شوند، نقد بستری برای بررسی و تحلیل مؤلفه‌های مختص آن حوزه فراهم می‌کند. مثالا، در هنر و ادبیات، نقد امکان کشف و تحلیل معانی و مفاهیم پنهان، زیبایی‌شناسی، بسترهای تاریخی و اجتماعی، تأثیرات فرهنگی، وغیره را فراهم می‌کند.اما هر حوزه دارای مؤلفه‌های ویژه‌ی خودش است که نقد بر پایه آن‌ها تدوین و اعمال می‌شود.
می‌توان گفت نقد ابزاری است که قابلیت به‌کارگیری در هر حوزه‌ای را دارد و از طریق دریچه‌های متنوع می‌تواند به درک عمیق‌تر مؤلفه‌های مرتبط با آن حوزه کمک کند

جایگاه فردیت در ادبیات امروز چگونه جایگاهی است؟

این پرسش را از دو منظر می‌توانم پاسخ دهم: یکی با توجه به ایران و یکی جهان. هرچند ایران به طور کامل از روندهای ادبی جهانی جدا نیست و هر روز بیشتر با فرهنگ غربی پیوند می‌خورد، اما هنر و ادبیات ایرانی، مثل بسیاری از فرهنگ‌های شرقی دیگر، کماکان عمیقاً جمع‌گرا است. یعنی آثار هنوز عمدتاً جامعه‌محور هستند و با فردیتی که در غرب می‌بینیم فاصله دارند.
این ویژگی حتی در آثاری مثل فیلم‌های اصغر فرهادی، از جمله جدایی نادر از سیمین و فروشنده، که به ظاهر بر مسائل فردی تمرکز دارند، هم مشهود است. چون قصه در بستر روابط خانوادگی و اجتماعی تعریف می‌شود و حول مسئولیت‌های جمعی و پیچیدگی‌های اخلاقی می‌چرخد.
گرچه شخصا سال‌هاست در ایران زندگی نمی‌کنم، مشاهداتم در کانال و نشریه‌ها ی آنلاین و تجربه‌ام به‌عنوان داور مسابقه شعر «سوی روزن» نشان می‌دهد که اکثر آثار هنوز رگه‌های عمیق جمع‌گرایانه دارند. شعر خود من هم با وجود سال‌ها زندگی در غرب از این روند مستثنا نیست. این نشان‌ می‌دهد که فردگرایی هنوز در ادبیات ایران نهادینه نشده است.
اما غرب از دوره‌ی روشنگری استقلال فردی را به‌عنوان یکی از ایده‌های بنیادین خود تثبیت کرده است. این رویکرد در جنبش‌های معاصر، مثل پست‌مدرنیسم که بر تکثر دیدگاه‌ها و تفسیرهای شخصی تمرکز دارد و نظریه‌ی کوییر که هویت‌های متنوع و سیال را در بر می‌گیرد، به شکل عمیق‌تری نمایان شده است. همچنین، نظریه‌ی تقاطع، که به‌عنوان فلسفه‌ی فراگیر شکل‌دهنده‌ی زندگی و اندیشه‌ی امروز مطرح است، ذاتاً فردگراست، چون بر پایه‌ی تجربه‌های زیسته‌ی فردی بنا شده است.
حالا تمام این مکاتب فکری و جریان‌های اندیشه در چه بستری جاری بوده و هست؟ در عصر دیجیتال که به هر فرد منبری داده تا روایت‌های شخصی خود را در سطح جهانی به اشتراک بگذارد. بنابراین، عجیب نیست که فردگرایی به شکلی بی‌سابقه تقویت شده.
با این حال، در سال‌های اخیر، در غرب شاهد گذار ملموسی به سمت جمع‌گرایی بوده‌ایم، که به نظر می‌رسد پاسخی به فردگرایی افراطی حاضر باشد.
یکی از عوامل اصلی این تغییر، بحران‌های اقلیمی زمین بوده، که بر مسئولیت مشترک و همکاری جمعی متکی‌ است. جنبش‌های عدالت اجتماعی مثل «جان سیاه‌ها اهمیت دارد» (بلک لایوز متر)، #من_هم (#می‌تو)، و حمایت از حقوق جامعه‌ی ال‌جی‌بی‌تی‌کیو پلاس هم نابرابری‌های سیستماتیک را آشکارتر کرده و تمرکز را از مسئولیت فردی به سوی تغییرات ساختاری و جمعی سوق داده‌اند.

انتقادات روشنفکرانی مانند مارک فیشر و روتگر برگمن هم در تضعیف ایدئولوژی فردگرایانه نئولیبرالیسم بی‌تأثیر نبوده است. فیشر در کتاب رئالیسم سرمایه‌داری به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه نئولیبرالیسم، با کشاندن انسان‌ها به انزوا، حس تعلق و مسئولیت جمعی را نابود کرده است. برگمن هم در کتاب «بشریت» بر ویژگی‌های ذاتی انسان همچون همدلی و همکاری تأکید کرده و انتقاد می‌کند که نئولیبرالیسم با ترویج رقابت بی‌حد، ارزش‌های جمع‌گرایانه را به حاشیه رانده است. این دیدگاه‌ها، راه را برای پذیرش رویکردهای جمع‌گرایانه‌تر هموار کرده‌اند.
جریان‌ فکری دیگری که این روزها در غرب در حال شکوفایی است، استعمارزدایی است که فردگرایی غربی را به شکل قابل‌توجهی به چالش کشیده است. هم‌زمان، افزایش محبوبیت فرهنگ‌های بومی نه تنها روابط جمعی و پیوند متقابل انسان‌ها با یکدیگر و با طبیعت را تقویت کرده، بلکه بستری برای بیان و پذیرش فرهنگ‌های غیرغربی هم، که اغلب رویکردی جمع‌گرایانه‌تر دارند، فراهم کرده است.
رسانه‌های اجتماعی هم گرچه همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم، از یک سو فردگرایی را تقویت کرده‌اند، اما از سوی دیگر، ماهیت ویروسی آن‌ها غالباً به جمع نسبت به فرد اولویت می‌دهد و رویکردی مبتنی بر «داده‌های کلان» ایجاد می‌کند که در آن روندها و الگوها بر صدای منحصربه‌فرد سایه می‌افکنند. به همین ترتیب، هوش مصنوعی که بر پایه داده‌های جمعی و تجمیع اطلاعات عمل می‌کند، این روند را بیش از پیش تشدید کرده است.
از این رو، با افزایش نفوذ سیستم‌های هوش مصنوعی در تولیدات فرهنگی و فرآیندهای تصمیم‌گیری، احتمالاً شاهد گذارسریع‌ترغرب به سمت تفکری جمع‌گرایانه‌ خواهیم بود.

نگرش های جهان وطنی در ادبیات مهاجر چگونه موقعیتی دارند برای انسان امروز؟

در شرایط کنونی، که نظریه‌ی تقاطع و پسااستعماری بخش عمده‌ای از گفتمان‌های فکری و فرهنگی غرب را شکل می‌دهند، شعر مهاجرت به فضایی پر مخاطب برای کاوش در پیچیدگی‌های هویت، جابه‌جایی و حس تعلق تبدیل شده است. شعر مهاجرت اغلب ترکیبی از روایت‌های شخصی و تجربه‌های جمعی است که تقاطع‌ نژاد، جنسیت، طبقه و مهاجرت را در چارچوبی پسااستعماری ترسیم می‌کند.
مثلا مجموعه‌ی «آسمان شب‌ با زخم‌های گریز» نوشته‌ی اوشِن وونگ، شاعر ویتنامی-آمریکایی، که در سال ۲۰۱۷ برنده‌ی جایزه‌ی تی.اس. الیوت شد، مهاجرت، خانواده و بقا را با جستاری شاعرانه در جنسیت و هویت ترکیب می‌کند. مجموعه‌ی «آموزش زایش به مادرم» نوشته‌ی و‌َرسان شایِر، شاعر بریتانیایی-صومالیایی که اشعارش الهام‌بخش آلبوم ۲۰۱۶ «لیموناد» بیانسه شد، تجربه‌ی مهاجرت را با عمقی شاعرانه از تبعید، زنانگی و پایداری به تصویر می‌کشد. ناتالی دیاز، شاعر بومی آمریکایی، در مجموعه‌ی شعر «عاشقانه‌ی پسااستعماری»، که جایزه‌ی پولیتزر ۲۰۲۱ را گرفت، به موضوعاتی چون غربت و حذف فرهنگی پرداخته است.

اما در شعر مهاجرت، رویکردهای دیگری هم دیده می‌شود. برای نمونه، محمود درویش، شاعربرجسته‌ی فلسطینی درمجموعه‌ی «افسوس که بهشت بود» به جای تمرکز بر تجربه‌ی فردی تبعید، با بهره‌گیری از تصاویر شاعرانه‌ی جهان‌شمول، مقاومت جمعی فلسطینیان را با دغدغه‌های انسانی و جهانی پیوند می‌زند.
عباس صفاری، شاعر ایرانی- آمریکایی، در مجموعه‌ی «کبریت خیس» با استفاده از طنزی ظریف، تضادها و تناقض‌های میان فرهنگ مبدأ و مقصد را با روایتی گاه تلخ و گاه شیرین نمایان می‌سازد و نشان می‌دهد چگونه این چالش‌ها در شکل‌گیری هویت مهاجر تأثیرگذارند. 

لی-یونگ لی، شاعر برجسته‌ی چینی-اندونزیایی-آمریکایی، در مجموعه‌ی «بذر بالدار: یک خاطره» که در سال ۱۹۹۵ موفق به دریافت جایزه‌ی معتبر کتاب آمریکایی شد، با روایتی شاعرانه به کاوش در مفاهیمی چون مهاجرت، خاطره و هویت می‌پردازد. او با بازآفرینی فرهنگی از طریق پیوند با گذشته، چشم‌اندازهایی نو از بقا و مقاومت خلق می‌کند و تجربه‌ی انسانی مهاجرت را به شکلی عمیق و تأثیرگذار به تصویر می‌کشد.

خود من بسته به این‌که شعرم را به فارسی می‌نویسم یا انگلیسی، شاهد تفاوتی محسوس در مضمون شعرهایم هستم. در فارسی، اغلب اشعارم به گذشته‌ای ناکجاآبادی اشاره دارند که احتمالا نوستالژی درونی‌ام را به عنوان کسی که از وطن دور است، انعکاس می‌دهند. اما در اشعار انگلیسی، ناخودآگاه همیشه به‌عنوان «دیگری» حضور دارم، حتی زمانی که درباره‌ی موضوعی جهان‌شمول می‌نویسم که من و یک کانادایی یکسان تجربه می‌کنیم. به نظر من، سبک شعر مهاجرت بیشتر به تجربه‌ی زیسته شاعر مهاجر و درک او از زندگی در محیط جدید برمی‌گردد

 نقش رسانه در بازتاب ادبیات مهاجرت را چگونه ارزیابی می کنید؟

رسانه ادبی در بازتاب ادبیات مهاجرت نقشی کلیدی دارد، اما متاسفانه در حال حاضر، به‌خصوص در میان دیاسپورا، بسیار کمیاب است. به خاطر پراکندگی خوانندگان فارسی زبان شعر در سراسر جهان، یافتن رسانه‌ای که به طور جهانی در دسترس باشد و بتواند به انتشار اخبار مربوط به مجموعه‌های جدید شعر بپردازد، یا آن‌ها را به طور تخصصی نقد کند بسیار دشوار است، چه برسد به زبان‌های دیگر ایرانی. من کتاب اولم، «دختر خرداد»، را از طریق نشر افرا در آمازون منتشر کردم تا با بهره‌گیری از شبکه توزیع قدرتمند این پلتفرم، خرید آن برای مخاطبان جهانی آسان‌تر شود. با این حال، بار اطلاع‌رسانی درباره‌ی انتشار این کتاب عمدتاً بر عهده‌ی خودم افتاد. من ناچار بودم هر روز در اینستاگرام و فیسبوک محتوای ادبی تولید کنم تا بتوانم مخاطبی را که ممکن بود به اشعارم علاقه‌مند باشد، پیدا کنم. این کار برای فردی که شغل تمام‌وقت دارد، بسیار دشوار و زمان‌بر است. البته خوشبختانه، لطف بسیاری از عزیزانی که دغدغه‌ی ادبیات داشتند و در خارج رسانه‌های فرهنگی و ادبی را مدیریت می‌کردند، شامل حال من شد.
در آن زمان، برنامه‌ای فرهنگی در صدای آمریکا پخش می‌شد که با من درباره‌ی این کتاب مصاحبه کرد. علاوه بر آن، رسانه‌هایی مانند رادیو همراه در کالیفرنیا، آوای تبعید رادیو زمانه در هلند، هفته‌نامه شهروند در تورنتو، نشریه شهرگان در ونکوور، و وب‌سایت‌های تخصصی شعر نظیر آوانگاردها و مجله‌ی هفته در کانادا به معرفی و بررسی مجموعه شعرم پرداختند.
با این حال، این تجربه به هیچ‌وجه با زمانی که کتاب مشترکم «حروف سربی» را با همکاری رضا روزبهانی در ایران منتشر کردم قابل مقایسه نبود. میزان پوشش خبری روزنامه‌ها و وب‌سایت‌های ایران در آن زمان به‌مراتب گسترده‌تر بود. این تجربه باعث شد دو کتاب بعدی‌ام را در ایران منتشر کنم. (که‌ البته حالا طور دیگری فکر می‌کنم.)
از سوی دیگر، به دلیل عدم حضور در ایران و نداشتن امکان شرکت در محافل ادبی، دسترسی به افرادی که ادبیات را به‌طور جدی و انتقادی دنبال می‌کنند، برای من میسر نبود. با این حال، خوش‌اقبال بودم که رضا روزبهانی با لطف فراوان دو کتاب بعدی‌ام را به شخصیت‌هایی معرفی کردند که سال‌ها در حوزه‌های شعر، فمینیسم و ادبیات الگوی من بوده‌اند تا اشعارم را مورد نقد و بررسی قرار دهند.
تمام این جزییات را شرح دادم تا بگویم که یک رسانه‌ی تخصصی ادبی تا چه اندازه می‌تواند اهمیت داشته باشد، به‌ویژه رسانه‌ای آنلاین که برای مخاطبان دیاسپورا و افرادی که در مناطق حاشیه‌ای ایران هستند، قابل دسترس باشد

شرایط فعلی ادبیات مهاجرت ایران در زبان پارسی چگونه است؟


من فقط می‌توانم از تجربه شخصی خودم و شاعرانی که می‌شناسم صحبت کنم، اما در غیاب یک رسانه مؤثر برای شعر فارسی در دیاسپورا، و نبود رقابت‌ها و رویدادهای ادبی، نشریات و نقد تخصصی، و پراکندگی مخاطب شعر در خارج از ایران، انشارآثار به زبان فارسی در دیاسپورا به طور فزاینده‌ای بی‌فایده شده است. به همین دلیل، افراد مسیرهای متفاوتی را برگزیده‌اند.
برخی شعر را کاملا کنار گذاشته‌اند، برخی تسلیم سانسور و انتشار در ایران شده‌‌اند، برخی راه‌هایی برای انتشار آثارشان به صورت زیرزمینی پیدا کرده‌اند، و برخی به نوشتن به زبان کشور میزبان خود روی آورده‌اند. این آخری، مسیری است که من و بسیاری دیگر انتخاب کرده‌ایم که به نظر من غم‌انگیز است، چون ارتباطات فرهنگی و زبانی ما با زبان جدید هرگز به عمق زبان مادری‌مان نخواهد رسید

شرایط فعلی ادبیات مهاجرت ایران در زبان پارسی چگونه است؟


من فقط می‌توانم از تجربه شخصی خودم و شاعرانی که می‌شناسم صحبت کنم، اما در غیاب یک رسانه مؤثر برای شعر فارسی در دیاسپورا، و نبود رقابت‌ها و رویدادهای ادبی، نشریات و نقد تخصصی، و پراکندگی مخاطب شعر در خارج از ایران، انشارآثار به زبان فارسی در دیاسپورا به طور فزاینده‌ای بی‌فایده شده است. به همین دلیل، افراد مسیرهای متفاوتی را برگزیده‌اند.
برخی شعر را کاملا کنار گذاشته‌اند، برخی تسلیم سانسور و انتشار در ایران شده‌‌اند، برخی راه‌هایی برای انتشار آثارشان به صورت زیرزمینی پیدا کرده‌اند، و برخی به نوشتن به زبان کشور میزبان خود روی آورده‌اند. این آخری، مسیری است که من و بسیاری دیگر انتخاب کرده‌ایم که به نظر من غم‌انگیز است، چون ارتباطات فرهنگی و زبانی ما با زبان جدید هرگز به عمق زبان مادری‌مان نخواهد رسید

bottom of page